به همراه مفضل و ابو بصیر و ابان بن تغلب خدمت مولایمان امام صادق (ع) شرفیاب شدیم و آن حضرت را دیدیم که بر روی خاک نشسته است و جامه ای خیبری که پوشاکی پشمین است به تن نموده و ان یقه ای نداشت و آستین هایش کوتاه بود ، او همچون مادری جوان مرده با جگری سوخته گریه می کرد ، آثار غم و اندوه بر گونه های مبارکش آشکار و رنگ چهره اش دگرگون گشته بود و اشک فراوان، چشمانش را متورم ساخته بود ، او با این سوز و آه چنین فرمود ؛
سیدی غیبتک نفت رقادی و ضیقت علیَّ مهادی وابتزّت منی راحه فوادی سیدی غیبتک وصلت مصابی بفجائع الابد و فقد الواحد بعد الواحد یفنی الجمع و العدد...
ای سرور من ! غیبت تو خواب را از دیدگانم ربوده ، و دنیا را با تمام وسعتش بر من تنگ نموده و ارامش دلم را از من سلب کرده است . سرور من ! غیبت تو مصیبت مرا همیشگی ساخته و از دست دادن یکی بعد از دیگری جمع ما را پراکنده و سرمایه ما را از بین برده است .
قطرات اشکی که از دیدگانم فرو می ریزد و ناله های دردناکی که بر اثر بلاها و مصیبتهای گذشته از سینه ام بیرون می آید تا بخواهد تسکینی پیدا کند مصیبتهای جانکاه تر و بلاهای بزرگتر آینده را در مقابل چشمان خود احساس می کنم ، بلاهای سختی که با غضب تو آمیخته و حوادث ناگواری که با خشم تو عجین گشته است.
کاش صاحب برسد بنده به زنجیر کند
این جوانان همه را در ره خود پیر کند
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهی
چشم بر در بُود و دلبر او دیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تأثیر کند
کاش از روی ترحم گذرد بر دل من
خود بسازد دل ویرانه و تعمیر کند
کاش صاحب نفسی همدم این خسته شود
که ز گرمی لبش مسأله تغییر کند
چند سالی است که از هجر رخش می گِرییم
کاش با نیمه نگه از همه تقدیر کند
کاش با آن قلم عشق شبی نام مرا
در میان صُحُف فاطمه تحریر کند
کاش روزی بزند تکیه به دیوار حرم
با همان لحن علی نغمه تکبیر کند
کاش جز مجلس او جای دگر پا ننهم
تا فقط مجلس او جان مرا سیر کند